۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

برف

دلم سفید سفید
نه اینکه رنگ نداشته باشه
نه
عین یه باغچه میمونه
پر غنچه های سرخ آتیشی
همونا که از سرخی به سیاهی میزنن
اما همش زیر برف مونده
برای همینه که الان دلم سفید سفید

پنجره

پنجره ی آروزیت حتی
دریغ
به دیگر سو گشوده می شود

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

معجزه

مثل هر روز رفتم جلوی آینه
هر چی نگاه کردم خودم رو توش ندیدم
فهمیدم که گم شدم

مثل هر روز دستامو گذاشتم رو قلبم
هر چی صبر کردم تکون نخورد
فهمیدم که مردم

از اون موقع تا حالا منتظر معجزه هستم

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

انتظار

یه مسافر دیگه پاشو گذاشت رو پله برقی. با نگاه دنبالش میکنم.
دست تکون میده و لبخند میزنه. چند نفر که جلوی من ایستادن
براش دست تکون میدن و ذوق می کنن. این صحنه تکرار میشه،
ده بار، بیست بار، سی و شایدم بیشتر. قلبم چه محکم میتپه،
مثل اون موقع ها که میرفتم مدرسه و پشت در منتظر بودم که
آقای دفتر دار نمره ها رو وارد کنه و کارنامه رو بده دستم
تا ببینم شاگرد اول شدم یا نه.
مثل اولین باری که قرار بود ببینمش.
قلبم بازم تند تر میزنه و بعد حس میکنم بی حسم،
صدا ها گنگ میشن، مثل وقتی که رو آب معلق باشی
و گوشات تو آب باشن.
حرکت پله برقی رو دنبال می کنم. تک تک سلولهامو حس می کنم
که سست و سنگین شدن. بعد اشک میاد تو چشام.
نمی دونم چرا، اما قلبم آرومترمیشه.
انتظار چقدر شیرینه، آروم آروم مزه مزش میکنم.
کاش تموم نشه. بازم به بالای پله برقی نگاه میکنم که حال
ا پشت پرده ی اشک میلرزه.
انتظار چقدر شیرینه...

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

صورتی

رو صندلی جلوی ماشین نشستم
شیشه باز هست
تا آخر
باد موهامو به هم ریخته
یه فواره داره رو گلهای سفید و صورتی آب می پاشه
و رو چمن های سبز
فیس فیس فیس
نزدیک که میرسم
قطره های آب از تو پنجره میان تو
میشینن رو صورتم
خنک و مهربون...

رو گونه هام دو تا گل کوچولوی صورتی میشکفه

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

نقاشی

جرینگ جرینگ میشنوم
صدای ترک خوردن
همه ی تابلوهایی که
نقاشی کرده بودم
با رنگهای شاد و شفاف
رو شیشه

کلی چسب نواری خریدم
مچسبونم رو ترکها

وقتی میام عقب میاستم
و به تابلوها نگاه میکنم
میبینم کدر شدن

شاید دیگه به چسب نواری نیازی نباشه
از دیوار میارمشون پایین
یه گوشه نگهشون میدارم
بعضی وقتها بهشون سر میزنم

بعد

تابلوهای تازه میکشم
اما نه رو شیشه...

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

من و تو، درخت و بارون...

من بهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو بهار
ناز انگشتاي بارون تو باغم مي‎كنه
ميون جنگلا تاقم مي‎كنه

تو بزرگي مث شب
اگه مهتاب باشه يا نه
تو بزرگي مث شب
خود مهتابي تو اصلا،
خود مهتابي تو
تازه، وقتي بره مهتاب و هنوز
شب تنها
بايد
راه دوري رو بره تا دم دروازه‎ي روزـ
مث شب گود و بزرگي
مث شب

تازه، روزم كه بياد
تو تميزي مث شبنم
مث صبح
تو مث مخمل ابري
مث بوي علفي
مث اون ململ مه نازكي:
اون ململ مه
كه رو عطر علفا، مثل بلاتكليفي
هاج و واج مونده مردد
ميون موندن و رفتن
ميون مرگ و حيات

مث برفايي تو
تازه آبم كه بشن برفا و عريون بشه كوه
مث اون قله‎ي مغرور بلندي
كه به ابراي سياهي و به باداي بدي مي‎خندي…

من بهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو بهار
ناز انگشتاي بارون تو باغم مي‎كنه
ميون جنگلا تاقم مي‎كنه
شاملو

۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

دو خوشبخت

- من خوشبختم، امروز لبخند را بر لبانش نشاندم.
- من خوشبختم، او هر روز را با آرزوی تقدیم شادی به من آغاز میکند.

۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه

روز تعطیل

امروز تعطیله، نشستم پشت PC که بنویسم.می خوام بنویسم برای خودم،
چون وقتی که دارم از تنهایی خفه میشم حسابی جواب میده.
دیشب دلم می خواست حرف بزنم، زنگ زدم به آقای مژه
که باهاش صحبت کنم، اما حرفامو نشد بگم. همش موند تو گلوم
بعدش شک کردم که اصلن حرفی برای گفتن داشتم؟؟؟
شایدم اینقدر تکراری بودن که روم نشد دوباره تکرارش کنم.
یه چیزای بی ربطی گفتم، در باره جزیره های بورا بورا
و جالب تر از اون در باره ی سوسک !!!!!!!!!!
گناهی آقای مژه....
آلان میدونم که یه عالمه دلم می خواست بهانه بگیرم، غر بزنم، دعوا کنم.
یه عالمه دلم میخواست گریه کنم، دلم میخواست...
حالا دیگه بهترم
نوشتن خوبه، عین گریه کردن آدمو سبک میکنه
امروز تعطیله، دلم میخواد برم خرید، میرم خرید...