۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

انتظار

یه مسافر دیگه پاشو گذاشت رو پله برقی. با نگاه دنبالش میکنم.
دست تکون میده و لبخند میزنه. چند نفر که جلوی من ایستادن
براش دست تکون میدن و ذوق می کنن. این صحنه تکرار میشه،
ده بار، بیست بار، سی و شایدم بیشتر. قلبم چه محکم میتپه،
مثل اون موقع ها که میرفتم مدرسه و پشت در منتظر بودم که
آقای دفتر دار نمره ها رو وارد کنه و کارنامه رو بده دستم
تا ببینم شاگرد اول شدم یا نه.
مثل اولین باری که قرار بود ببینمش.
قلبم بازم تند تر میزنه و بعد حس میکنم بی حسم،
صدا ها گنگ میشن، مثل وقتی که رو آب معلق باشی
و گوشات تو آب باشن.
حرکت پله برقی رو دنبال می کنم. تک تک سلولهامو حس می کنم
که سست و سنگین شدن. بعد اشک میاد تو چشام.
نمی دونم چرا، اما قلبم آرومترمیشه.
انتظار چقدر شیرینه، آروم آروم مزه مزش میکنم.
کاش تموم نشه. بازم به بالای پله برقی نگاه میکنم که حال
ا پشت پرده ی اشک میلرزه.
انتظار چقدر شیرینه...

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

صورتی

رو صندلی جلوی ماشین نشستم
شیشه باز هست
تا آخر
باد موهامو به هم ریخته
یه فواره داره رو گلهای سفید و صورتی آب می پاشه
و رو چمن های سبز
فیس فیس فیس
نزدیک که میرسم
قطره های آب از تو پنجره میان تو
میشینن رو صورتم
خنک و مهربون...

رو گونه هام دو تا گل کوچولوی صورتی میشکفه